ما تا به حال در خواب سنگینی غوطه ور بوده ایم ، اما حالا دیگر وقت بیداری است. ما هیچ وقت نمی توانیم تنها به استراحت و راحتی خودمان فکر کنیم . اگر به این چیز ها فکر کنیم ، دیگرنمی توانیم مزه ی بیداری را بچشیم. من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیا دارها می بخشم. مادر! این دنیا تنگ است و جای من نیست.
مادر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید :
ابراهیم از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده اش به قمشه رسیده بود. با این که دیر وقت بود، نیمه شب با صدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم و دیدم دارد نماز شب می خواند.
صبح همان شب که ابراهیم قصد بازگشت به جبهه را داشت ، به او گفتم شب که دیروقت رسیدی ، دو – سه شب هم نخوابیدی ، یک مقدار این جا بمان و خستگی در کن.
پاسخ داد :
" مادر جان ! ما تا به حال در خواب سنگینی غوطه ور بوده ایم ، اما حالا دیگر وقت بیداری است. ما هیچ وقت نمی توانیم تنها به استراحت و راحتی خودمان فکر کنیم . اگر به این چیز ها فکر کنیم ، دیگرنمی توانیم مزه ی بیداری را بچشیم. من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیا دارها می بخشم. مادر! این دنیا تنگ است و جای من نیست. " 1
***************************
بعضی شب ها در پاوه جلسه داشتیم . همه نیروهای اعزامی ، هم خواهران و هم برادران، دور هم می نشستیم و صحبت می کردیم. اگر اشکالی وجود داشت ، مطرح می شد. اگر پیشنهادی یا انتقادی بود ، گفته می شد.
یکی از برادران چند بار در جلسه مطرح کرد که ما باید برای تهیه آب یخ ، یخچال بیاوریم! پیشنهاد دیگرش این بود که از یک جایی نان تازه بیاوریم و از این طور مسائل! حاج همت قبول نمی کرد و می گفت : " شما میدانید بچه هایی که الآن دارند در سیستان و بلوچستان کار می کنند ، حسرت هوای خنک این جا را می خورند ! آنان حتی غذا گیرشان نمی آید که بخورند! "
آن برادر با ایشان دعوا کرد که : " چقدر نان خشکهایی را که خورده ای ، توی سر ما می زنی! اگر برای خدا خورده ای ، پس چرا این قدر به رخ ما می کشی ؟ "
حاج همت به جای این که عصبانی شود ، به آرامی جواب داد : " من چند مرتبه چیزی نگفتم ولی شما دست بر نمی دارید. من می خواهم شما از هدف اصلی دور نشوید! ما اگر آمده ایم کردستان کار کنیم ، اول از همه برای خاطر خودمان بوده است. آمده ایم خودسازی کنیم ؛ نه این که دائم در پی آب و نان باشیم! "
نظرات شما عزیزان: